متوسلیان پویا

متوسلیان پویا

متوسلیان پویا

متوسلیان پویا

۱۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

بسم‌الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
فاتحه فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان
بیش بقای همه پایندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم
پرده گشای فلک پرده‌دار
پردگی پرده شناسان کار
مبدع هر چشمه که جودیش هست
مخترع هر چه وجودیش هست
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب
پرورش‌آموز درون پروران
روز برآرنده روزی خوران
مهره کش رشته باریک عقل
روشنی دیده تاریک عقل
داغ نه ناصیه داران پاک
تاج ده تخت نشینان خاک
خام کن پخته تدبیرها
عذر پذیرنده تقصیرها
شحنه غوغای هراسندگان
چشمه تدبیر شناسندگان
اول و آخر بوجود و صفات
هست کن و نیست کن کاینات
با جبروتش که دو عالم کمست
اول ما آخر ما یکدمست
کیست درین دیر گه دیر پای
کو لمن الملک زند جز خدای
بود و نبود آنچه بلندست و پست
باشد و این نیز نباشد که هست
پرورش آموختگان ازل
مشکل این کار نکردند حل
کز ازلش علم چه دریاست این
تا ابدش ملک چه صحراست این
اول او اول بی ابتداست
آخر او آخر بی‌انتهاست
روضه ترکیب ترا حور ازوست
نرگس بینای ترا نور ازوست
کشمکش هر چه در و زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست
هر چه جز او هست بقائیش نیست
اوست مقدس که فنائیش نیست
منت او راست هزار آستین
بر کمر کوه و کلاه زمین
تا کرمش در تتق نور بود
خار زگل نی زشکر دور بود
چون که به جودش کرم آباد شد
بند وجود از عدم آزاد شد
در هوس این دو سه ویرانه ده
کار فلک بود گره در گره
تا نگشاد این گره وهم سوز
زلف شب ایمن نشد از دست روز
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعد شب از گرد عدم شانه کرد
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد
کرد قبا جبه خورشید و ماه
زین دو کله‌وار سپید و سیاه
زهره میغ از دل دریا گشاد
چشمه خضر از لب خضرا گشاد
جام سحر در گل شبرنگ ریخت
جرعه آن در دهن سنگ ریخت
زاتش و آبی که بهم در شکست
پیه در و گرده یاقوت بست
خون دل خاک زبحران باد
در جگر لعل جگرگون نهاد
باغ سخا را چو فلک تازه کرد
مرغ سخن را فلک آوازه کرد
نخل زبانرا رطب نوش داد
در سخن را صدف گوش داد
پرده‌نشین کرد سر خواب را
کسوت جان داد تن آب را
زلف زمین در بر عالم فکند
خال (عصی) بر رخ آدم فکند
روی زر از صورت خواری بشست
حیض گل از ابر بهاری بشست
زنگ هوا را به کواکب سترد
جان صبا را به ریاحین سپرد
خون جهان در جگر گل گرفت
نبض خرد در مجس دل گرفت
خنده به غمخوارگی لب کشاند
زهره به خنیاگری شب نشاند
ناف شب از مشک فروشان اوست
ماه نو از حلقه به گوشان اوست
پای سخنرا که درازست دست
سنگ سراپرده او سر شکست
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم زدرش دست تهی بازگشت
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت
دیده بسی جست و نظیرش نیافت
عقل درآمد که طلب کردمش
ترک ادب بود ادب کردمش
هر که فتاد از سر پرگار او
جمله چو ما هست طلبگار او
سدره نشینان سوی او پر زدند
عرش روان نیز همین در زدند
گر سر چرخست پر از طوق اوست
ور دل خاکست پر از شوق اوست
زندهٔ نام جبروتش احد
پایه تخت ملکوتش ابد
خاص نوالش نفس خستگان
پیک روانش قدم بستگان
دل که زجان نسبت پاکی کند
بر در او دعوی خاکی کند
رسته خاک در او دانه‌ایست
کز گل باغش ارم افسانه‌ایست
خاک نظامی که بتایید اوست
مزرعه دانه توحید اوست

Tilya Damla Sönmez, nació el 3 de mayo de 1987 en Estambul, Turquía, el cine ha sido su gran pasión desde que era una niña. En el curso de su carrera ha ganado varias distinciones de talla internacional. En 2009 recibió varias nominaciones por su participación en la película turca Bornova Bornova, Premio Antalya Golden Orange nominada a mejor actiz de reparto, también fue nominada para el Premio especial de teatro juvenil en los Yesilcam Movie Awards por su actuación en Mahpeyker - Kösem Sultan.

Como joven actriz, Sönmez se formó en ciudades de toda Europa. Después de graduarse de Saint Joseph French High School en Estambul, fue aceptada en el departamento de teatro de la Universidad Sorbona Nueva - París 3. Estudió un año en París antes de obtener una beca en el Departamento de Teatro de Bellas Artes de la Universidad Yeditepe en Estambul. Sönmez También asistió al Taller de Actuación Contemporánea de Jillian O'Dowd, la escuela de arte dramática de Londres.

En 2010, Sönmez hizo su debut cinematográfico en Kampüste çiplak ayaklar y fue seguido rápidamente con su premiada actuación en Bornova Bornova en el que interpretaba a una confusa, pero despiadada chica inspirada en Lady M de Izmir.

En 2012, Sönmez interpretó a una niña maltratada que toma el asunto en sus propias manos en la comedia Kurtulus Son Durak. Continuó su trabajo en el cine en Uzun Hikaye como hija de un abogado que conoce al amor de su vida, seguida por Sen Aydinlatirsin.

En 2013 interpreto a una chica joven que tiene la habilidad de detener el tiempo en la película dramática Iluminarás la noche.

فرقی ندارد اهل کجا باشید، در همه جای دنیا عاشقان دونات برای خوردن این نان شیرین خوشمزه سر و دست می‌شکنند.

دونات در بسیاری از کشور‌ها طرفداران دو آتیشه دارد و همین محبوبیت باعث شده در شکل‌ها و مزه‌های متنوع تهیه شود. اگر شما هم از عاشقان دونات هستید، با این دستور تهیه می‌توانید به راحتی برای خود و خانواده‌تان دونات‌های خوشمزه آماده کنید.

مواد لازم:

  • آرد: پنج پیمانه
  • تخم‌مرغ: ۲ عدد
  • شکر: نصف پیمانه
  • کره: ۸۰ گرم
  • شیر: نصف پیمانه
  • وانیل: نصف قاشق چای خوری
  • نمک: کمی

طرز تهیه و دستور پخت:

۱. ابتدا برای عمل‌آوری خمیر مایه ۲ قاشق سر خالی خمیر مایه را با نصف پیمانه آب ولرم و یک قاشق چای‌خوری شکر داخل ظرف ریخته، در آن را ببندید و ۱۵ دقیقه به آن فرصت بدهید تا عمل بیاید.

۲. آرد را ۳ بار الک کنید و نمک را به آن بیافزایید. کره و شکر را با همزن مخلوط کنید تا رنگ کره روشن شود. حالا تخم مرغ و وانیل را به آن اضافه کنید. خمیر مایه آماده شده را همراه شیر ولرم به مخلوط اضافه کنید و هم بزنید. حالا حدود ۴ پیمانه آرد را کم کم به مخلوط اضافه کنید و به آرامی هم بزنید تا به شکل خمیری یک دست درآید.

۳. باقی آرد را روی تخته بپاشید و خمیر را روی تخته منتقل کنید و به قدری ورز دهید تا به دست نچسبد. باید خمیر را حدود ۸۰ تا ۱۰۰ مرتبه رو تخته بکوبید. هرچه خمیر بیشتر روی تخته کوبیده شود لطیف‌تر می‌شود.

۴. خمیر را داخل کاسه‌ای که از قبل چرب کرده‌اید قرار دهید روی آن را با چاقو به شکل علامت + خراش دهید. سلفون بکشید و با پارچه یا هوله بپوشانید تا ظرف گرم نگه داشته شود. اجازه دهید خمیر حدود ۴۰ دقیقه در این حالت بماند.

۵. خمیر را بیرون آورده و دوباره ورز دهید تا پف خمیر گرفته شود. این کار از ترک خوردن خمیر زمان سرخ کردن جلوگیری می‌کند. روی تخته را دوباره آرد بپاشید با وردنه خمیر را به قطر یک سانت باز کنید. با استفاده از قالب دونات خمیر را قالب بزنید و آن‌ها را جداگانه روی کاغذ روغنی قرار دهید. با استفاده از همان پارچه دوباره روی خمیر‌های قالب زده را بپوشانید. (استراحت دوم)

۶. برای سرخ کردن دونات‌ها، داخل ظرف گودی روغن بریزید و اجازه دهید با حرارت کم داغ شود. دونات‌ها را به کمک کاغذ روغنی به داخل روغن بیاندازید. دونات باید داخل روغن شناور باشد. با استفاده از قاشق بر روی دونات‌ها روغن بریزید تا یک دست سرخ شود. حتما از شعله با حرارت کم استفاده کنید تا دونات کاملا مغز پخت شود. دونات‌های سرخ شده را داخل توری یا روی دستمال بگذارید تا روغن اضافی آن گرفته شود.

۷. می‌توانید دونات‌های خود را با شکلات تخته‌ای آب شده یا پودر قند تزئین کنید.

 

 

 

 

محمد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کار گاه آفرینش
سر و سرهنگ، میدان وفا را
سپه سالار و سر خیل، انبیا را
مرقع بر کش نر ماده‌ای چند
شفاعت خواه کار افتاده‌ای چند
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد در یتیمش
به معنی، کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالم
سرای شرع را چون چار حد بست
بنا بر چار دیوار ابد بست
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد
اساس شرع او ختم جهان است
شریعت‌ها بدو منسوخ از آن است
جوانمردی رحیم و تند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیر
ایازی خاص و از خاصان گزیده
ز مسعودی به محمودی رسیده
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگ
به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگ دل کرد
چو گل بر آبروی دوستان شاد
چو سرو از آبخورد عالم آزاد
فلک را داده سَروَش سبز پوشی
عمامش باد را عنبر فروشی
زده در موکب سلطان سوارش
به نوبت پنج نوبت چار یارش
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سِرِّ معراج
ز چاهی برده مهدی را به انجم
ز خاکی کرده دیوی را به مردم
خلیل از خیل تاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش
به رنج و راحتش در کوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماری
گهی دندان بدست سنگ داده
گهی لب بر سر سنگی نهاده
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
که دارد لعل و گوهر جای در سنگ
سر دندان کنش را زیر چنبر
فلک دندان کنان آورده بر در
بصر در خواب و دل در استقامت
زبانش امتی گو تا قیامت
من آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویم
به خدمت کرده‌ام بسیار تقصیر
چه تدبیر ای نبی‌الله چه تدبیر
کنم درخواستی زان روضه پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاک
برآری دست از آن بُردِ یمانی
نمائی دست برد آنگه که دانی
کالهی بر نظامی کار بگشای
ز نفس کافرش زنار بگشای
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور
اگر چه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکران است
بیامرزش روان آمرزی آخر
خدای رایگان آمرزی آخر

پس از رسیدن به این مسیر وارد پوشه‌ی WhatsApp و سپس پوشه‌ی Media شوید. در ادامه پوشه‌ی WhatsApp Documents را باز کنید. در این‌جا می‌توانید نام فایل موردنظر خود را جستجو کرده یا اگر در یکی از چت‌های اخیر خود فایل مهمی دریافت کرده‌اید، ترتیب نمایش پرونده‌ها را براساس جدیدترین زمان تغییر دهید تا آخرین فایل‌های دریافت شده را در ابتدای فهرست مشاهده کنید. (Sort > by Date > descending)

مرتب کردن نمایش فایل های واتساپ بر اساس آخرین زمان

در پایان برای ذخیره‌کردن فایل مورد نظر کافی است آن را انتخاب کرده و در مسیر یا حافظه‌ای دیگر کپی کنید.

پشتیبان‌گیری از تاریخچه مکالمات

اگر نیاز به پشتیبان‌گیری از چت‌ها دارید، امکان خروجی گرفتن از تاریخچه‌ی هریک از آن‌ها به‌صورت مجزا وجود دارد. این کار را می‌توانید به دو طریق انجام دهید:

۱. وارد هریک از چت‌ها شده و پس از بازکردن منوی بالایی روی More ضربه زده و Export Chat را انتخاب کنید، پس از انتخاب آن، منوی اشتراک‌گذاری به نمایش درمی‌آید. این تاریخچه را به‌صورت متنی نمی‌توان در حافظه ذخیره کرد بلکه برای ذخیره‌سازی آن به‌صورت متنی، باید آن‌را ضمیمه‌ی ایمیل کنید. پس از این کار، تاریخچه به‌صورت متنی در ایمیل پیوست می‌شود. برای این کار کافی است که اپلیکیشن ایمیل موردنظر را انتخاب کنید و سپس ایمیل را به‌صورت Draft ذخیره کرده یا به خود ارسال کنید.

خروجی گرفتن از متن چت ها در واتساپ به صورت فایل متنی

۲. از منوی بالا وارد تنظیمات شده و سپس به بخش Chat > Chat history بروید. سپس روی Export Chat ضربه زده و چت موردنظر خود را انتخاب کنید. ادامه‌ی مراحل مشابه روش بالا خواهد بود.

خروجی گرفتن از متن چت ها در واتساپ به صورت فایل متنی

پشتیبان‌گیری از تمامی داده‌های واتساپ به صورت تجمعی

اپلیکیشن واتساپ این امکان را می‌دهد که از تمامی داده‌ها به‌صورت یک‌جا پشتیبان بگیرید؛ اما این پشتیبان‌گیری فقط برای استفاده مجدد در اپلیکیشن در مواقعی که از روی گوشی شما ناخواسته پاک شده یا بخواهید حساب کاربری خود را به دستگاهی دیگر منتقل کنید، کاربرد دارد. فرایند پشتیبان‌گیری به‌غیر از پرونده‌ها و محتوای متنی چت‌ها، شامل داده‌هایی چون تنظیمات چت‌ها، استیکرها و شخصی‌سازی‌ها می‌شود.

روش پشتیبان‌گیری واتساپ به دو صورت محلی و ابری است. در پشتیبان‌گیری به‌صورت محلی داده‌ها در حافظه‌ی ذخیره‌سازی و همان پوشه‌ی WhatsApp ذخیره می‌شوند؛ اما برای اطمینان بیشتر در مورد از دست نرفتن اطلاعات، امکان پشتیبان‌گیری به‌صورت ابری نیز وجود دارد.

بسته به سیستم‌عامل، پلتفرمی که برای پشتیبان‌گیری ابری استفاده می‌شود در iOS از آیکلاد و در اندروید از گوگل درایو استفاده می‌شود. برای اطمینان از حفظ اطلاعات شما توصیه می‌کنیم که روش پشتیبان‌گیری ابری را فعال کنید.

برای این کار به تنظیمات و بخش Chats رفته و در انتهای صفحه وارد بخش Chat backup شوید. ابتدا از قسمت Google Account حساب کاربری گوگل که در دستگاه شما قبلا اضافه شده است را انتخاب کنید.

پشتیبان گیری از چت های واتساپ در گوگل درایو

سپس از قسمت ‌‌Backup to Google Drive بازه‌های زمانی برای پشتیبان‌گیری را بنا به تشخیص خود در اهمیت از حفظ داده‌ها بین روزانه تا ماهانه تغییر دهید. افزون‌براین می‌توانید انتخاب کنید که پشتیبان‌گیری خودکار غیرفعال شده و تنها وقتی که به‌صورت دستی عملیات پشتیبان‌گیری را انجام می‌دهید، در گوگل درایو نیز پشتیبان‌گیری شود.

همچنین اگر تمایل دارید که ویدئو‌ها نیز پشتیبان‌گرفته شوند، گزینه‌ی include videos را فعال کنید. این گزینه به‌صورت پیش‌فرض غیرفعال است؛ چراکه محتواهای ویدئویی بسیار حجیم‌تر از سایر داده‌ها هستند و حجم زیادی از فضای ابری را به‌خود اختصاص می‌دهد.

پشتیبان گیری از چت های واتساپ در گوگل درایو

پس از انجام این کار روی گزینه‌ی Backup ضربه بزنید. بسته به میزان داده‌های شما فرایند پشتیبان‌گیری مدتی به‌طول خواهد انجامید. در این حین ابتدا به‌صورت محلی سپس به‌صورت ابری فرایند بکاپ صورت می‌پذیرد. درصورتی که این فرایند موفقیت آمیز باشد، آخرین زمان پشتیبان‌گیری به‌شما نشان داده خواهد شد.

پشتیبان گیری از چت های واتساپ در گوگل درایو

درصورت پاک‌شدن واتساپ یا انتقال حساب به گوشی جدید، اگر همان حساب گوگل را در گوشی اضافه کرده باشید، پس از نصب و وارد کردن شماره‌ موبایل، اپلیکیشن به‌ جستجوی فایل پشتیبان در گوگل درایو پرداخته و درصورتی که بکاپ مربوط به شماره و حساب کاربری گوگل شما باشد به شما نشان داده و می‌توانید آن را بازیابی کنید.

اگر تنها پشتیبان موجود به‌صورت ابری باشد، واتساپ باید تمامی داده‌ها را دانلود کند لذا این فرایند زمانبر بوده و باید مدتی صبر کنید. ضمن اینکه برخی پیام‌ها پس از بازیابی ممکن است برای شما نشان داده نشود. بازیابی کامل پیام‌ها گاهی چندین ساعت به‌طول می‌انجامد؛ اما در این حین می‌توانید از این پیام‌رسان استفاده کنید.

انتقال داده‌های پشتیبان گرفته‌شده به گوشی دیگر با روشی ساده

گفته‌ شد که یکی از روش‌های پشتیبا‌ن‌گیری به‌صورت محلی است. تمامی پرونده‌های واتساپ از جمله پشتیبان‌ها در پوشه WhatsApp در یکی از مسیر‌هایی که در بالا اشاره شد ذخیره می‌شوند. بهترین روش برای بازیابی داده‌ها در گوشی دیگر که برای شما نیز زمان‌بر نباشد، انتقال‌دادن آن‌ها به‌صورت محلی است؛ یعنی پوشه‌ی واتساپ را با تمامی محتویات آن به گوشی جدید انتقال دهید.

این روش برای مواقعی که داده‌های حجیم دارید و در پشتیبان‌گیری ابری آن حجم بسیار زیادی از اینترنت مصرف می‌شود، مناسب است. این کار نیز به روش‌های مختلفی قابل انجام است. به‌طور کلی می‌توانید با اتصال گوشی به رایانه، این پوشه را ابتدا به سیستم خود سپس از آنجا به گوشی جدید انتقال دهید؛ اما گاهی این داده‌ها بسیار زیاد و حجیم هستند و در انتقال آن به‌صورت پوشه‌ای ممکن است با خطا مواجه شوید، ضمن اینکه مدت بسیار بیشتری سپری می‌شود.

راهکار این مشکل، فشرده کردن پوشه واتساپ در گوشی موبایل است. این روش نه به‌منظور کاهش حجم بلکه به‌دلیل سهولت و سرعت بسیار بیشتر در انتقال داده‌ها مدنظر است. فشرده‌سازی پوشه واتساپ در گوشی موبایل به‌راحتی و با سرعت انجام می‌گیرد. بسیاری از برنامه‌های مدیریت فایل پیش‌فرض گوشی‌ها امکان فشرده‌سازی پوشه‌ها و فایل‌ها را فراهم می‌کنند و نیاز به ابزار اضافه‌ای نیست. بدین منظور کافی است که روی پوشه واتساپ نگه داشته و گزینه‌ی Compress یا Zip یا فشرده‌سازی را انتخاب کنید.

فشرده سازی پوشه واتساپ در اندروید

ما برای این کار از برنامه‌ی RAR استفاده کرده‌ایم که می‌توانید آن‌را از گوگل پلی دریافت کنید. این برنامه مشابه یک اپلیکیشن مدیریت فایل است که امکان فشرده‌سازی با فرمت RAR و سایر فرمت‌های دیگر به‌همراه قابلیت‌های بیشتر فراهم می‌کند. پس از فشرده‌سازی، می‌توانید انتقال آن به دستگاه دیگر را به‌صورت سیمی انجام داده یا ازطریق Wi-Fi به‌اشتراک بگذارید.

نحوه بازیابی داده‌های انتقال داده شده در گوشی دیگر

پس از انتقال فایل فشرده‌شده به گوشی جدید، باید آن‌را از حالت فشرده خارج کنید. قبل از این کار، یک‌بار واتساپ را اجرا کنید؛ اما مراحل راه‌اندازی را پیش نبرید تا پوشه‌ی آن در حافظه‌ی ذخیره‌سازی ایجاد شود. توجه داشته باشید که حتماً نسخه‌ی اندروید دستگاه جدید را بررسی کنید؛ چراکه اگر نسخه اندروید ۱۱ و بالاتر باشد، مسیر ذخیره‌سازی واتساپ در پوشه‌ی Android > media > com.whatsapp است.

در ادامه فایل دریافت شده را از حالت فشرده خارج کنید. بدین منظور روی آن نگه داشته و Extract را انتخاب کنید. سپس آخرین پوشه‌ی WhatsApp که داخل آن پوشه‌های Backup، Media و Databeses وجود دارد، به مسیر مذکور منتقل کنید.

سیم عاشور چون شمع افق
سر نهفت اندر پس نیلی تنق
شه بقربانگاه دشت کربلا
بر نشست و کشتگانرا زد صلا
چون مسیحا دم بر آن ابدان دمید
شام ماتم شد از آندم صبح عید
نی که بعد آسمانست و زمین
از مسیحا تا مسیحا آفرین
گر نبودی روح او عیسی نبود
روح قدس و مریم عذرا نبود
گر بگهواره سخن گفتی مسیح
خود گواهی بود آن نطق فصیح
کاین همه آوازها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
در قصووی رفت در تعبیر من
خرده گیران گو مکن تعبیر من
در کتاب خود خداوند اجل
نور خدا را زد ز مشکوتی مثل
خود همان نور است آن سبط ذبیح
در مثل مشکوه او روح مسیح
این سخن پایان ندارد لب به بند
گفت با یاران خدیو ارجمند
کای براه عشق ما سر دادگان
دل ز قید جسم و دل آزادگان
والیان هفت اقلیم بلا
یوسفان مصر الله اشتری
تشنگان ساغر لبریز عشق
سرخوشان بزم شورانگیز عشق
کرده سلطان ازل مهمانتان
هین فرود آئید از ابدانتان
کبریا بینید بزم انبساط
اندرو گسترده گوناگون بساط
تشنه جان دادید گر در کوی ما
نک بنوشید آب خضر از جوی ما
آنچه کم کرد از شما جیش یزید
باز پس گیرید از ما بر مزید
از دم جان بخش او ارواح پاک
سر برآوردند چون گلبن ز خاک
زاهتزاز آن نسیم مشگبو
آبهای رفته باز آمد بجو
بر شگفت از خاک تنها بعد مرگ
همچو در فصل بهاران لاله برک
سر برآوردند از کهف آنرقود
یک بیک بردند پیش شه سجود
گلشنی دیدند پر نقش و نگار
سرو و گل در وی قطار اندر قطار
نفخۀ جان بخش آن سبط سلیل
کرده آتش را گلستان خلیل
پس بامر داور عیسی سرشت
بهرشان آمد سماطی از بهشت
سانکینها در وی از خمر طهور
ساقی لب تشنگان رب غفور
بر حواریین شد آن قربان گده
عیدگاهی از نزول ما مده
با تلطف شاه ذوالا کرامشان
کرد از آن خوان طعام اطعامشان
زان سپس کانعاشقان مهر کیش
شد برخصت سوی منزلگاه خویش
سوی رضوی باز شد سبط زکی
شد بدیهیم خلافت متکی
ما سوی الله گوش بر فرمان او
آیۀ وجه اللهی در شان او
موسی و عیسی و ابراهیم راد
با گروه انبیای بار شاد
کرد تخت آن ملیک مقتدر
جمله گی فرمان او را منتظر
از قفای انبیای مرسلین
روح پاک شیعیان پاک دین
زان سپس خیل ملائک صف بصف
همچو انجم گرد آن قطب شرف
چشم بر فرمان و گوشش بر خطاب
تا چه فرماید خدیو مستطاب
هست بر تخت خلافت مستقر
همچنان تا روز عدل منتظر
چون ز پشت پرده آید در ظهور
طلعت آن مظهر الله نور
آید آن سلطان اقلیم ولا
بار دیگر بر زمین کربلا
جانسپارانش زده بر وی پره
چون بدور نقطۀ خط دایره
ساکنان هفت ارض و نه سما
رو نهد در ظل آن فرخ هما
جمله گرد آیند در پیراهنش
برده دست التجا بر دامنش
پس بقول صادق آل خلیل
آیدی زائر خداوند جلیل
میکند آنکه تصافح بی حجیب
با دو دست خود حبیبی یا حبیب
پس شود با حضرت عرش آفرین
بر سریر لی مع اللهی مکین
با جهولان این حدیث ذوشجون
گوش گاو است و صدای ارغنون
جاهلا اشراق وجدانیست این
منطق الطیر سلیمانی است این
ذات بیچون در خور دیدار نیست
واندر ان فرگاه کس را بار نیست
رو فرو خوان ثم وجه الله را
تا نبوئی بی چراغ این راه را
حق نهان در پرده وجهش مظهر است
گر چه او خودروی از وی اظهر است
ظلمت اسکندر است این ممکنات
وجه باقی اندر و آب حیات
ظلمت امکان چو گردد غرق نور
وجه باقی بردمد از جیب طور
لیک این غرق فنا وجدانی است
نی حدیث صوفی خرقانی است
چون قتیله محو عشق نار شد
نار را آئینه دیدار شد
لیک دیداری نه دیدار شهود
محو وجدان فرق دارد تا وجود
صوفی ما را چو این وجدان نبود
فرق وجدانرا نشانست از وجود
چست بر جست و دم اندر بوق کرد
خوبش گه عاشق گهی معشوق کرد
گفت غیری نیست جز من در دیار
خویش با خود عشق میبازد نگار
ژاژ کمتر خای عمرت بر مزید
ای جناب خواجه سلطان با یزید
لن ترانی گفت ایزد با کلیم
تا بیفتد در طمع عبدالنعیم
حفظ فصل و وصل با هم بایدت
تا از آن توحید مطلق زایدت
آنکه جمع از فرق نشناسد درست
ره بخلوتخانۀ عرفان نجست
این سخن پایان ندارد ای عمید
قصه کوته کن که شد مقصد بعید
زائر آئینه وجه باقی است
کان نهان را جلوۀ اشرافی است
شه چو از اوج تجرد شد فرو
زان سفر کردی نشست او را برو
باز چون بر شد سوی معراج عشق
دست حق بر سر نهادش تاج عشق
شد غبار از چهرۀ آئینه دور
دست با هم دارد زائر با مزور
وانغبارش پردۀ اغیار بود
ورنه او دائم قرین یار بود
من چه گویم که کم دمساز نیست
گوشها پهن است اما باز نیست
کی حبیبی دور ماند از حبیب
رو فرو خوان در بُنی انی قریب
آنکه در بحر فنا مستغرق است
تا بود حق با وی و وی با حق است

چو خسرو را شد این معلوم در روز
سوی شهر مداین راند فیروز
نیاسود و به رفتن تیز بشتافت
به دارالملک خود شاهنشهی یافت
بزرگان مداین بهر خسرو
زدند از نقره و زر سکه نو
ره و رسم عدالت کرد بنیاد
بشارتها به هر جانب فرستاد
چنان در عدل شد شاه جوان بخت
که گفتندش که نوشروانست بر تخت
به احکامش همه شهر مدائن
شده خرم که المقدور کائن
زشاهی گر چه او با زیب و فر بود
ولی با عشق میلش بیشتر(بود)
چرا کان دم که شیرین برد هوشش
رسید از عالم غیب این به گوشش
که در صورت شه ار صاحب کلاه است
به معنی دان که عاشق پادشاه است
پس آنگه خسرو از ملکت طرازی
به می خوردن نشست و عشقبازی
چو در گردش درآمد جام زرین
خبر پرسید از احوال شیرین
چنین گفتند مه رویان خسرو
که آمد جانب ما آن مه نو
ولی ننشست و قصری خواست از ما
کنون ماهی است تا می باشد آنجا
چو خسرو این سخن بشنید در دم
به سوی قصر شیرین راند خرم
چو در زد حاجبی گفتش که شاپور
ازینجا برد آن مه را به دستور
چو بشنید این سخن خسرو بنالید
بزد آهی کزآن آتش ببارید
بگفتا گردش این چرخ ریمن
ندانم تا چه خواهد کرد با من
غمی بر جان من کز اختر آمد
نبودم کم که این هم بر سرآمد
ز اول نیست بر من حال ظاهر
چه دانم تا که چون خواهد شد آخر
فراق و هجر و جور عشقبازی
بخواهد کشتنم، بازی به بازی
نمی دانم چرا این چرخ کجرو
نهد هر لحظه با من نقش از نو
قدیرا قاهرا عاشق گدازا
رحیما راحما دلبرنوازا
به آنانی که دارند از تو بویی
به درگاه تو دارند آبرویی
که زین بیشم ممان در سوز هجران
شب تاریک بر من روزگردان

پس آگاهی آمد به پیروز شاه
که آمد ز توران به ایران سپاه
جفاپیشه بدگوهر افراسیاب
ز کینه نیاید شب و روز خواب
برآورد خواهد همی سر ز ننگ
ز هر سو فرستاد لشکر بجنگ
همی زهر ساید به نوک سنان
که تابد مگر سوی ایران عنان
سواران جنگی چو سیصد هزار
به جیحون همی کرد خواهد گذار
سپاهی که هنگام ننگ و نبرد
ز جیحون به گردون برآورد گرد
دلیران به درگاه افراسیاب
ز بانگ تبیره نیابند خواب
ز آوای شیپور و زخم درای
تو گویی برآید همی دل ز جای
گر آید به ایران به جنگ آن سپاه
هژبر دلاور نیاید به راه
سر مرز توران به پیران سپرد
سپاهی فرستاد با او نه خرد
سوی مرز خوارزم پنجه هزار
کمربسته رفت از در کارزار
سپهدارشان شیدهٔ شیر دل
کز آتش ستاند به شمشیر دل
سپاهی به کردار پیلان مست
که با جنگ ایشان شود کوه پست
چو بشنید گفتار کاراگهان
پراندیشه بنشست شاه جهان
به کاراگهان گفت کای بخردان
من ایدون شنیدستم از موبدان
که چون ماه ترکان برآید بلند
ز خورشید ایرانش آید گزند
سیه مار کو را سر آید بکوب
ز سوراخ پیچان شود سوی چوب
چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد بر او پادشاهی و تخت
همه موبدان را بر خویش خواند
شنیده سخن پیش ایشان براند
نشستند با شاه ایران به راز
بزرگان فرزانه و رزم ساز
چو دستان سام و چو گودرز و گیو
چو شیدوش و فرهاد و رهام نیو
چو طوس و چو رستم یل پهلوان
فریبرز و شاپور شیر دمان
دگر بیژن گیو با گستهم
چو گرگین و چون زنگه و گژدهم
جز این نامداران لشکر همه
که بودند شاه جهان را رمه
ابا پهلوانان چنین گفت شاه
که ترکان همی رزم جویند و گاه
چو دشمن سپه کرد و شد تیز چنگ
بباید بسیچید ما را به جنگ
بفرمود تا بوق با گاودم
دمیدند و بستند رویینه خم
از ایوان به میدان خرامید شاه
بیاراستند از بر پیل گاه
بزد مهره در جام بر پشت پیل
زمین را تو گفتی براندود نیل
هوا نیلگون شد زمین رنگ رنگ
دلیران لشکر به سان پلنگ
به چنگ اندرون گرز و دل پر ز کین
ز گردان چو دریای جوشان زمین
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای پهلوانان ایران سپاه
کسی کو بساید عنان و رکیب
نباید که یابد به خانه شکیب
بفرمود کز روم وز هندوان
سواران جنگی گزیده گوان
دلیران گردنکش از تازیان
بسیچیدهٔ جنگ شیر ژیان
کمربسته خواهند سیصد هزار
ز دشت سواران نیزه گزار
هر آن کو چهل روزه را نزد شاه
نیاید نبیند به سر بر کلاه
پراگنده بر گرد کشور سوار
فرستاده با نامه شهریار
دو هفته برآمد به فرمان شاه
بجنبید در پادشاهی سپاه
ز لشکر همه کشور آمد به جوش
ز گیتی بر آمد سراسر خروش
به شبگیر ، گاه خروش خروس
ز هر سوی برخاست آوای کوس
بزرگان هر کشوری با سپاه
نهادند سر سوی درگاه شاه
در گنجهای کهن باز کرد
سپه را درم دادن آغاز کرد
همه لشکر از گنج و دینار شاه
به سر بر نهادند گوهر کلاه
به بر گستوان و به جوشن چو کوه
شدند انجمن لشکری همگروه
چو شد کار لشکر همه ساخته
وز ایشان دل شاه پرداخته
نخستین از آن لشکر نامدار
سواران شمشیر زن سی هزار
گزین کرد خسرو به رستم سپرد
بدو گفت کای نامبردار گرد
ره سیستان گیر و برکش پگاه
به هندوستان اندر آور سپاه
ز غزنین برو تا به راه برین
چو گردد ترا تاج و تخت و نگین
چو آن پادشاهی شود یکسره
به آبشخور آید پلنگ و بره
فرامرز را ده کلاه و نگین
کسی کو بخواهد ز لشکر گزین
بزن کوس رویین و شیپور و نای
به کشمیر و کابل فزون زین مپای
که ما را سر از جنگ افراسیاب
نیابد همی خورد و آرام و خواب
الانان و غزدژ به لهراسب داد
بدو گفت کای گرد خسرو نژاد
برو با سپاهی به کردار کوه
گزین کن ز گردان لشکر گروه
سواران شایستهٔ کارزار
ببر تا برآری ز دشمن دمار
به اشکش بفرمود تا سی هزار
دمنده هژبران نیزه گزار
برد سوی خوارزم کوس بزرگ
سپاهی به کردار درنده گرگ
زند بر در شهر خوارزم گاه
ابا شیدهٔ رزم زن کینه خواه
سپاه چهارم به گودرز داد
چه مایه ورا پند و اندرز داد
که رو با بزرگان ایران به هم
چو گرگین و چون زنگه و گستهم
زواره فریبرز و فرهاد و گیو
گرازه سپهدار و رهام نیو
بفرمود بستن کمرشان به جنگ
سوی رزم توران شدن بی درنگ
سپهدار گودرز کشوادگان
همه پهلوانان و آزادگان
نشستند بر زین به فرمان شاه
سپهدار گودرز پیش سپاه
به گودرز فرمود پس شهریار
چو رفتی کمر بستهٔ کارزار
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست
کسی کو به جنگت نبندد میان
چنان ساز کش از تو ناید زیان
که نپسندد از ما بدی دادگر
سپنجست گیتی و ما برگذر
چو لشکر سوی مرز توران بری
مکن تیز دل را به آتش سری
نگر تا نجوشی به کردار طوس
نبندی به هر کار بر پیل کوس
جهاندیده‌ای سوی پیران فرست
هشیوار ، وز یادگیران فرست
به پند فراوانش بگشای گوش
بر او چادر مهربانی بپوش
به هر کار با هر کسی داد کن
ز یزدان نیکی دهش یاد کن
چنین گفت سالار لشکر به شاه
که فرمان تو برتر از شید و ماه
بدان سان شوم کم تو فرمان دهی
تو شاه جهانداری و من رهی
برآمد خروش از در پهلوان
ز بانگ تبیره زمین شد نوان
به لشکرگه آمد دمادم سپاه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
به پیش سپاه اندرون پیل ، شست
جهان پست گشته ز پیلان مست
وزان ژنده پیلان جنگی چهار
بیاراسته از در شهریار
نهادند بر پشتشان تخت زر
نشستنگه شاه با زیب و فر
به گودرز فرمود تا بر نشست
بر آن تخت زر ، از بر پیل مست
برانگیخت پیلان و برخاست گرد
مر آن را به نیک اختری یاد کرد
که از جان پیران برآریم دود
بر آن سان که گرد پی پیل بود

دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن
به ذره‌ای نظر افکند آفتاب جهان
چه صبح چهره نمایندهٔ هزار امید
که مشکل است بیانش به صدهزار زبان
چه آفتاب بلند اختر سپهر جلال
که برد طلعت او ظلمت از زمین و زمان
مدار اهل زمین اعتماد دولت و دین
حفیظ ملک و ملل پاسبان کون و مکان
گزیده نسخهٔ لطف‌اله لطف الله
که هست آینهٔ صنع صانع دیان
محیط مکرمتی کز درش برد مه و سال
گدا به کشتی چوبین ذخایر عمان
جلیل موهبتی کاسمان به دو کشد
زری که سایل او را بریزد از دمان
یگانه صانع خیاط خانهٔ تقدیر
بریده بر قد او خلعت بزرگی و شان
نهد به سجدهٔ او هفت عضو خود به زمین
به آسمان اگر ازشان او دهند نشان
چنان به عهد وی امساک شد قبیح که هست
حرام در نظر عقل روزهٔ رمضان
به زیر بال و پر خویش مرغ تربیتش
ز بیضه‌های عصافیر شد عقاب پران
رود چو سوی نشان تیر دقتش ز سپهر
هزار زه شنود گوش گوشه‌های کمان
چنان که خاک شناسد خراش تیشهٔ تیز
سخای دست ودلش بحر می‌شناسد و کان
زهی به ذات تو نازنده مسند تکمین
زهی ز عظم تو شرمندهٔ وسعت امکان
ز لطف خویش خدا لطف خویش خواند تو را
تبارک‌الله از الطاف خالق منان
جوان کننده دوران پیر ساخت تو را
هم اتفاقی تدبیر پیر و بخت جوان
به خال چهرهٔ زنگی اگر نظر فکنی
شود ز مردمی انسان دیدهٔ انسان
زینت ارچه مقام است لیک بالنسبة
تو آتشی و کواکب شرار و چرخ و خان
جهان مدار از بس که شرمسار تو را
به دوش زانوم از جبهه مانده بار گران
بزرگوارا از بس به زیر بار توام
ز انحنا شده جیبم مصاحب دامان
زمانه راست چنین اقتضا که گوهر مدح
ز قدر اگر چه بود گوشوار گوش جهان
به صد شعف چو ستاند ز مادحش ممدوح
وز آفرین لب مدح آفرین شود جنبان
وز انتعاش کند زیب مجلسش یک چند
چو لاله و سمن ونرگس و گل و ریحان
ز عمد صد رهش افتد نظر بر او اما
به سهو نیز نیفتد به فکر قیمت آن
تو آن بزرگ عطائی که در نظم مرا
ندیده قیمتش ارسال کردی از احسان
و گر وظیفه هر ساله ساختی آن را
هزار سال بود ملک عمرت آبادان
منم کهن بلدی در کمال ویرانی
تو گنج عالم ویران یگانه ایران
حصار این بلد کهنه کن به آب و گلی
که سیل حادثه هرگز نسازدش ویران
غلام بی بدلت محتشم که از افلاس
کنون تخلص او مفلسی است در دیوان
چو درد فاقه‌اش اکثر دواپذیر شده
علاج مابقی از حکمت تو هست آسان
همیشه تاز پی اعتماد اهل وداد
کنند بیعت و پیمان مشدد از ایمان
امیدوار چنانم که دولت ابدی
ز بیعتت نکشد دست و نگسلد پیمان

مصطفی می‌گفت پیش جبرئیل
که چنانک صورت تست ای خلیل
مر مرا بنما تو محسوس آشکار
تا ببینم مر ترا نظاره‌وار
گفت نتوانی و طاقت نبودت
حس ضعیفست و تنک سخت آیدت
گفت بنما تا ببیند این جسد
تا چد حد حس نازکست و بی‌مدد
آدمی را هست حس تن سقیم
لیک در باطن یکی خلقی عظیم
بر مثال سنگ و آهن این تنه
لیک هست او در صفت آتش‌زنه
سنگ وآهن مولد ایجاد نار
زاد آتش بر دو والد قهربار
باز آتش دستکار وصف تن
هست قاهر بر تن او و شعله‌زن
باز در تن شعله ابراهیم‌وار
که ازو مقهور گردد برج نار
لاجرم گفت آن رسول ذو فنون
رمز نحن الاخرون السابقون
ظاهر این دو بسندانی زبون
در صفت از کان آهنها فزون
پس به صورت آدمی فرع جهان
وز صفت اصل جهان این را بدان
ظاهرش را پشه‌ای آرد به چرخ
باطنش باشد محیط هفت چرخ
چونک کرد الحاح بنمود اندکی
هیبتی که که شود زومند کی
شهپری بگرفته شرق و غرب را
از مهابت گشت بیهش مصطفی
چون ز بیم و ترس بیهوشش بدید
جبرئیل آمد در آغوشش کشید
آن مهابت قسمت بیگانگان
وین تجمش دوستان را رایگان
هست شاهان را زمان بر نشست
هول سرهنگان و صارمها به دست
دور باش و نیزه و شمشیرها
که بلرزند از مهابت شیرها
بانگ چاوشان و آن چوگانها
که شود سست از نهیبش جانها
این برای خاص وعام ره‌گذر
که کندشان از شهنشاهی خبر
از برای عام باشد این شکوه
تا کلاه کبر ننهند آن گروه
تا من و ماهای ایشان بشکند
نفس خودبین فتنه و شر کم کند
شهر از آن آمن شود کان شهریار
دارد اندر قهر زخم و گیر و دار
پس بمیرد آن هوسها در نفوس
هیبت شه مانع آید زان نحوس
باز چون آید به سوی بزم خاص
کی بود آنجا مهابت یا قصاص
حلم در حلمست و رحمتها به جوش
نشنوی از غیر چنگ و ناخروش
طبل و کوس هول باشد وقت جنگ
وقت عشرت با خواص آواز چنگ
هست دیوان محاسب عام را
وان پری رویان حریف جام را
آن زره وآن خود مر چالیش‌راست
وین حریر و رود مر تعریش‌راست
این سخن پایان ندارد ای جواد
ختم کن والله اعلم بالرشاد
اندر احمد آن حسی کو غاربست
خفته این دم زیر خاک یثربست
وآن عظیم الخلق او کان صفدرست
بی‌تغیر مقعد صدق اندرست
جای تغییرات اوصاف تنست
روح باقی آفتابی روشنست
بی ز تغییری که لا شرقیة
بی ز تبدیلی که لا غربیة
آفتاب از ذره کی مدهوش شد
شمع از پروانه کی بیهوش شد
جسم احمد را تعلق بد بدآن
این تغیر آن تن باشد بدان
هم‌چو رنجوری و هم‌چون خواب و درد
جان ازین اوصاف باشد پاک و فرد
روبهش گر یک دمی آشفته بود
شیر جان مانا که آن دم خفته بود
خفته بود آن شیر کز خوابست پاک
اینت شیر نرمسار سهمناک
خفته سازد شیر خود را آنچنان
که تمامش مرده دانند این سگان
ورنه در عالم کرا زهره بدی
که ربودی از ضعیفی تربدی
کف احمد زان نظر مخدوش گشت
بحر او از مهر کف پرجوش گشت
مه همه کفست معطی نورپاش
ماه را گر کف نباشد گو مباش
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد بیهوش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیم
گفت رو رو من حریف تو نیم
باز گفت او را بیا ای پرده‌سوز
من باوج خود نرفتستم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش‌فر من
گر زنم پری بسوزد پر من
حیرت اندر حیرت آمد این قصص
بیهشی خاصگان اندر اخص
بیهشیها جمله اینجا بازیست
چند جان داری که جان پردازیست
جبرئیلا گر شریفی و عزیز
تو نه‌ای پروانه و نه شمع نیز
شمع چون دعوت کند وقت فروز
جان پروانه نپرهیزد ز سوز
این حدیث منقلب را گور کن
شیر را برعکس صید گور کن
بند کن مشک سخن‌شاشیت را
وا مکن انبان قلماشیت را
آنک بر نگذشت اجزاش از زمین
پیش او معکوس و قلماشیست این
لا تخالفهم حبیبی دارهم
یا غریبا نازلا فی دارهم
اعط ما شائوا وراموا وارضهم
یا ظعینا ساکنا فی‌ارضهم
تا رسیدن در شه و در ناز خوش
رازیا با مرغزی می‌ساز خویش
موسیا در پیش فرعون زمن
نرم باید گفت قولا لینا
آب اگر در روغن جوشان کنی
دیگدان و دیگ را ویران کنی
نرم گو لیکن مگو غیر صواب
وسوسه مفروش در لین الخطاب
وقت عصر آمد سخن کوتاه کن
ای که عصرت عصر را آگاه کن
گو تو مر گل‌خواره را که قند به
نرمی فاسد مکن طینش مده
نطق جان را روضهٔ جانیستی
گر ز حرف و صوت مستغنیستی
این سر خر در میان قندزار
ای بسا کس را که بنهادست خار
ظن ببرد از دور کان آنست و بس
چون قج مغلوب وا می‌رفت پس
صورت حرف آن سر خر دان یقین
در رز معنی و فردوس برین
ای ضیاء الحق حسام الدین در آر
این سر خر را در آن بطیخ‌زار
تا سر خر چون بمرد از مسلخه
نشو دیگر بخشدش آن مطبخه
هین ز ما صورت‌گری و جان ز تو
نه غلط هم این خود و هم آن ز تو
بر فلک محمودی ای خورشید فاش
بر زمین هم تا ابد محمود باش
تا زمینی با سمایی بلند
یک‌دل و یک‌قبله و یک‌خو شوند
تفرقه برخیزد و شرک و دوی
وحدتست اندر وجود معنوی
چون شناسد جان من جان ترا
یاد آرند اتحاد ماجری
موسی و هارون شوند اندر زمین
مختلط خوش هم‌چو شیر و انگبین
چون شناسد اندک و منکر شود
منکری‌اش پردهٔ ساتر شود
پس شناسایی بگردانید رو
خشم کرد آن مه ز ناشکری او
زین سبب جان نبی را جان بد
ناشناسا گشت و پشت پای زد
این همه خواندی فرو خوان لم یکن
تا بدانی لج این گبر کهن
پیش از آنک نقش احمد فر نمود
نعت او هر گبر را تعویذ بود
کین چنین کس هست تا آید پدید
از خیال روش دلشان می‌طپید
سجده می‌کردند کای رب بشر
در عیان آریش هر چه زودتر
تا به نام احمد از یستفتحون
یاغیانشان می‌شدندی سرنگون
هر کجا حرب مهولی آمدی
غوثشان کراری احمد بدی
هر کجا بیماری مزمن بدی
یاد اوشان داروی شافی شدی
نقش او می‌گشت اندر راهشان
در دل و در گوش و در افواهشان
نقش او را کی بیابد هر شعال
بلک فرع نقش او یعنی خیال
نقش او بر روی دیوار ار فتد
از دل دیوار خون دل چکد
آنچنان فرخ بود نقشش برو
که رهد در حال دیوار از دو رو
گشته با یک‌رویی اهل صفا
آن دورویی عیب مر دیوار را
این همه تعظیم و تفخیم و وداد
چون بدیدندش به صورت برد باد
قلب آتش دید و در دم شد سیاه
قلب را در قلب کی بودست راه
قلب می‌زد لاف اشواق محک
تا مریدان را دراندازد به شک
افتد اندر دام مکرش ناکسی
این گمان سر بر زند از هر خسی
کین اگر نه نقد پاکیزه بدی
کی به سنگ امتحان راغب شدی
او محک می‌خواهد اما آنچنان
که نگردد قلبی او زان عیان
آن محک که او نهان دارد صفت
نی محک باشد نه نور معرفت
آینه کو عیب رو دارد نهان
از برای خاطر هر قلتبان
آینه نبود منافق باشد او
این چنین آیینه تا توانی مجو